به قول مادرش عشق زیاد داشت کار دستش میداد. به او که با خوشحالی با صدای خواننده هم نوا شده بود ذول زد و خندید. در دل آرزو کرد شادی و عشق میانشان هرگز به پایان نرسد. میترسید خوشیها و سعاتش ناگهان به پایان برسد. اما نگاه پر برق مرد که فریاد میکشید بی او میمیرد، خیالش را تا حدی راحت میکرد.