فرنوش میآید مینشیند روی فرش دستباف لاکی و پاهایم را میگیرد توی بغلش. هق هق میکند. انگشتم را فرو میکنم لای شلال موهایش. بوی عطر هندی میدهد. بوی کافور و عود و گل سرخ و چوب درخت انجیر معابد با هم قاتی شده. صدای سوزناک و دور پیرمرد میآید که دارد آواز غمانگیزی را زمزمه میکند. انگار شروه فایز است.