کنار هم رو به دریا و خورشید سرخی که جلوهای ویژه به آسمان میداد ایستاده بودیم. گرمای حضور سام سوز دریا را دلنشین کرده بود. دیگر از خدا هیچچیز نمیخواستم. هیچچیز بیشتر از این خوشحالم نمیکرد. نگاهم را از آسمان به سوی او برگرداندم و زلال چشمانم در آیینه نگاه او حل شد...