حالا آمدهام تا این اتول لاستیک عوض کرده تازه نفس را دوباره به گردش ببرم انگار. به علامت استحکام و سکون، در حالت ایستاده، یک پا را بالا میبرم و صد و هشتاد درجه خط صافی را درست میکنم که انگار با تنم به آن تکیه کرده باشم. با دامن به آن بزرگی که دو سرش به مچ پاهایم دوخته شده، هلالی مثل دم طاووس درست میشود. شبیه تیرچراغ برقی که توی یک کوچه آشتیکنان، اتول را بیخ آن پارک کرده باشند. حالا پارک کردهام. قرار نبود پارک کنم. باید آنقدر سرخوشانه میچرخیدم تا جفتم بیاید. کارگردان باید دیگر سکته کرده باشد، یا دارد برنامهریزی میکند چگونه خرخرهام را بجود.