نامردها مثل آشغال از ماشین پرتم کردند توی خیابان. انگار توی کیفشان گنج قارون داشتند. زیر باران به آن شدت از سر تا پا گلی شدم. با آن ریخت و قیافه دیگر هیچ ماشینی سوارم نمیکرد: حتی تاکسی هم جلوی پایم ترمز نمیزد.