مجموعه داستان داخلی

خاکستری 1 کابوس

نامردها مثل آشغال از ماشین پرتم کردند توی خیابان. انگار توی کیفشان گنج قارون داشتند. زیر باران به آن شدت از سر تا پا گلی شدم. با آن ریخت و قیافه دیگر هیچ ماشینی سوارم نمی‌کرد: حتی تاکسی هم جلوی پایم ترمز نمی‌زد.

9789643377618
۱۳۹۲
۱۲۸ صفحه
۱۸۴ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های فاطمه سلیمانی
حکایت نرگس
حکایت نرگس وقتی گلدان خانه را شکستم، مادر گفت: خیلی قشنگ بود! پدر گفت: حیف بود...! خواهرم گفت: مال من بود... مادربزرگ گفت: قدیمی بود...، اما... وقتی دلم شکست... همه سکوت کردند...
مشاهده تمام رمان های فاطمه سلیمانی
مجموعه‌ها