رمان ایرانی

هیچ‌وقت

نگاه کردم به عکس. پسر شاید چند سال از امید بزرگ‌تر بود. دمر دراز کشیده بود. چشم‌ها بسته. یک پایش را خم کرده بود کنارش. انگار توی رخت‌خواب خوابیده باشد.هیچ‌جاش خونی نبود. ولی داد می‌زد که زنده نیست.

زاوش
9786006846446
۱۳۹۳
۱۳۲ صفحه
۳۸۵ مشاهده
۰ نقل قول