این یکه خوردن بیش از حد تاثیر عجیب غریبی بر او گذاشت تمام آن صبح احساس میکرد برف میبارد، احساس میکرد پردهیی نامرئی از برف بین او و دنیا قرار گرفته. اگر همچو چیزی را خواب ندیده آخر وقتی آدم بیدار است چه طور میشود خواب ببیند؟ پس چه توضیح دیگری داشت؟ به هر حال، این توهم آنقدر زنده بوده که روی تمام اعمال و رفتارش تاثیر گذاشته بوده. الان یادش نمیآمد که صبح اول بود یا صبح دوم یا شاید هم صبح سوم؟ که مادرش متوجه حالاتی غیرعادی در رفتار او شده بود. مادرش سر میز صبحانه گفته بود «آخه، عزیز من، تو چهت شده؟ انگار اصلا گوشات به مانیست...» از آن به بعد چند دفعه این اتفاق افتاده بود نمیدانست!