اون شب تو هتل نمیتونستم فکر درختها رو از سرم بیرون کنم. هیچوقت فکر نکرده بودم بعد کریسمس چه بلایی سرشون میآد. همیشه تو خونهها مجسمشون میکردم با تزئینات روشون و چراغها و هدیههای آویزون از شاخهها.
پرندگان در پاییز
درست است: چندتایی از ما در طول کل ماجرا خواب بودند، اما بقیه فورا فهمیدیم مشکلی پیش آمده. سر جاهایمان بیتاب شدیم، و دقیقا چه چیزی حس کردیم؟ ناآرامی، جنبوجوشی در فضا، سکوتی که قبلا وجود نداشت؟ چند نفری به این طرف و آن طرف کابین سرک کشیدند.