پس از پایان کار در بیمارستان هر دو آنها به دنبال نازنین رفتند. کمکم آمد و رفتهای آقای رستمی با خانواده پرویز خودمانیتر شد. با توجه به تغییر در روحیه نازنین، خوشحالی آقای رستمی دوچندان شد. بارقهای از نور امید در وجودش درخشید. برخلاف قبلا انتظاری وصف ناکردنی در چشمها نازنین موج میزد. کمکم محیط آسایشگاه برایش ناخوشایند میشد و هر چه روزهای بیشتری سپری میشد این ناخوشایندی به آزار و بیحوصلگی تبدیل میشد.