چقدر دلم میخواهد بخوابم، سرم را آرام و آهسته بگذارم روی زانوی کسی که نمیشناسم، دستش را با محبت بکشد روی سرم. دلداریام ندهد، نصیحت هم نکند، اصلا نپرسد که کیستم و دردم چیست؟ چشمان اشکبارم را نبیند و نپرسد این همه اشک برای چیست؟ دلش هم برایم نسوزد دست دیگرش را بگذارد روی شانهام و گرمای وجودش را به شانههای همیشه سردم منتقل کند.