من زن به دنیا آمدهام؛ اختیاری نداشتهام. پشیمان هم نیستم. پشیمان باشم هم نمیتوانم کاری بکنم. من مجبورم همیشه برای همهچیز بجنگم؛ مثل همه زنهای دنیا. تا امروز هم برای هر حقی جنگیدهام؛ با خانوادهام، با اجتماع، با همسرم، با فرزندانم و حتی با خودم. اغلب هم تسلیم شدهام و شکست خوردهام، ولی باز از پای ننشستهام و نمینشینم. ادامه دادم و همین حرکت رو به جلو را نوعی پیروزی تلقی کردهام. یک «بله» مرا در این جامعه تبدیل به نوعی برده کرده است. بردهای که گاهی حتی حق آزادی سکوت کردن و فکر کردن هم ندارد؛ چون کافی است چند لحظه ساکت به نقطهای خیره بشوم تا اطرافیان بپرسند: «داری به چی فکر میکنی؟»