لنگه گوشواره خاله ناهید گم شد. یعنی از اول بین طلاهایش نبود. کسی هم خیلی دنبالش نگشت. مادر گفت خالهات از بس قرص اعصاب میخورد، خرفت شده. حتما پیشترها گم کرده. بدتر از همه خود خاله نگار. حلقه عروسی را جا گذاشته بود لای جانماز مخمل سبز مکهای و چون آقای عاقد چند جای دیگر هم مجلس داشت، مجبور شدند حلقه هدا را از دستش در بیاورند و بدهند به رضا که دست عروس کند. چون انگشتهای عروس به باریکی مال هدا نبود حلقه جا نشد و عروس و داماد همانطور با حلقه وسط انگشتمانده عکس گرفتند. بعد عقد، رضا کفری تند رفت که خودش حلقه را از لای جانماز بیاورد که سرش محکم خورد به تاق کوتاه در تالار و از دماغش خون راه افتاد. اگر ننتاجی همان موقع میفهمید بس بود که بگوید این عروسی آخر عاقبت ندارد. ولی ننتاجی فقط گفت:«در نو حالا حالاها غژ و واغژ داره.»