«دختر جان، این کار حرفش یه جوره، کارش یه جور. اگه یه روز خانوم جون یا آقا جونت بفهمن کارت با کرامالکاتبینه. کم کمش اینه که دیگه نذارن درست رو هم بخونی و زود تا خبرش درز نکرده شوهرت بدن. تازه اگر دیگرون بفهمن که دیگه هیچکس پیدا نمیشه بگیردت و میشی انگشتنمای خاص و عام.» مریم در حالی که اشکهاش آرام از گوشه چشمش پایین میآمد گفت: «ولی من خیلی دوست دارم. واقعا دلم میخواد یاد بگیرم. همه تلاشم رو هم میکنم که هیچکس بو نبره و اگرم بفهمن خودم راضیشون میکنم. قول میدم.»