مجموعه داستان داخلی

تی‌شرت با عکس گوزن و چند داستان دیگر

گفت: «می‌دونم، اما الان می‌خوام بگم من اگه یه فرشته بودم یه چهار لیتری بنزین واست جور می‌کردم.» و قاه قاه خندید. گفتم: «ولی حالا می‌دونم باهات چی‌کار می‌کردم. با اون چهار لیتری بال‌هات رو آتیش می‌زدم تا واسه چند لحظه ساکت بشی.» گفت: «چرا عصبانی شدی؟ مگه قرار نبود ما همه‌چی رو تو رویا ببینیم؟» هنوز حرفش تموم نشده بود که ماشین ریپ زد و وایستاد. گفت: «چیزی تا شهر نمونده، بیا پیاده بریم.» راه افتادیم و نم نم بارون هم باهامون راه افتاد.آخر شب که رسیدیم خونه، گفت: «توجه کردی بارون چقدر به موقع اومد؟ به من که خیلی خوش گذشت.» گفتم: «آره اما اگه می‌تونستیم باک‌مون رو با بارون پر کنیم به من بیش‌تر خوش می‌گذشت.» نمی‌دونم حرفم رو شنید و خوابش برد، یا نه. اما صبح که بیدار شدم پر زده بود و رفته بود.

نی
9789641853831
۱۳۹۳
۱۰۴ صفحه
۱۸۵ مشاهده
۰ نقل قول