راوی در بعد از ظهر گرمی در لیسبون، مادر خود را که سالها پیش از دنیا رفته است، نشسته بر نیمکتی در پارک میبیند. مادرش به او میگوید: مردهها در همان جایی که دفن میشوند، نمیمانند. از اینجا سفری شگفت آغاز میشود و با نثری روان و زیبا از لندن 1943 به لهستان و غاری کهن و هتلی در مادرید میرویم. ترکیبی از خاطره و تامل و مراقبه، مکثی در زمان و مکان، که کماکان جا پای خود را در زمان حال حفظ میکند؛ و طعم لحظات را برجسته و ملموس میسازد. برجر به کسانی تجسم و تکلم میبخشد که دوستشان داشته و دلسوزشان بوده است. جان برجر، داستاننویس، شاعر، منتقد و نظریهپرداز هنر در انگلستان به دنیا آمد و سالها در روستای کوچکی در فرانسه زندگی کرده است.