یادش نمیآید برای مدتی طولانی جایی ایستاده و لباس نو تنش بوده. تا جایی که میداند و یادش میآید سالی یک دست لباس بیشتر نخواسته برایش بخرند. از ول گشتن در خیابانها هیچگاه خوشش نیامده است. پدرش بارها به او گفته هرکس سر کوچه بایستد و دید بزند، همه مردم فکر میکنند او لاتی آسمان جل است. هر وقت پسر دانشجوی همسایهشان در زمان کودکیاش میپرسید دوست داری لات باشی یا لوطی، با لبخندی روی لب پاسخ میداد لوطی.