ایوون: تو خیلی بد ذاتی. لئو: من بد ذات نیستم. از دیروز تا حالا شاهد کارهای توام، ایوون، مثل همیشه خونه کاروانی رو دوست دارم. میفهمم که در این دنیا، بچهها و آدمهای بزرگ، انگار از نژاد بچههایی هستین که به هیچ چیز وابسته نیستین و جنایاتی هم مرتکب میشن. ایوون: ساکت.... گوش کن..... نه. انگار صدای ماشینی رو شنیدم. اگه اشتباه نکنم ..... تو از جنایت حرف زدی، و ما رو متهم به جنایاتی میکنی. لئو: انگار، تو خوب متوجه نشدی .... من از جنایتی حرف میزنم، که میشه ناآگاهانه مرتکب شد. چون، ارواح ساده و بی آلایش وجود ندارن. این مساله مهم نیست که چه کسی به تو بگه مزرعه کمتر از دهکده پناهگاهی برای غریزه آدمه و اون رو از بین میبره. چیزهایی مثل زنای با محارم و دزدی که در روستا وجود نداره، نه، من هم که شما رو به جنایته که گاهی ترجیح میده با این نام ظاهر شه، اون هم در جایی که شما زندگی میکنین. از این میترسم.