... اولین روز یادته؟ اومدم همینجا نشستم، مستقیم زل زدم به چشمات. بهت گفتم از این دنیا و از همه بدتر، از آدماش بیزارم. آدمایی که حرف مو نمیفهمن. آدمایی که از حرفهاشون سر در نمیآرم. قضیه مرغ و تخممرغ یادته؟ همون که اول مرغ بود یا تخممرغ؟ هیچ وقت یادم نمیره که چطور پلکهات رو بستی و بعد باز کردی. هیچ وقت یادم نمیره که چطور گوشهات رو تکون دادی و بعد شروع کردی به تکون دادن دهنت. اولش فکر کردم که داری نشخوار میکنی. اما کمی که دقت کردم دیدم داری حرف میزنی. بهم گفتی آدما رفته رفته دارن عجیب میشن. دارن تنها میشن. دیگه حرف همدیگه رو نمیفهمن..