زن و شوهری، مانند هر شب، زندگی آرامی را میگذرانند تا این که در همسایگیشان اتفاقات عجیبی رخ میدهد که آنها را وا میدارد در مورد خود و زندگی از نو بیندیشند. لویی کالافرت با زبانی ساده از زندانی که انسانها برای خود ساختهاند و از آرزوهای بر باد رفتهشان سخن میگوید. بیتفاوتی انسانها نسبت به آنچه در خارج از زندگی و عادات روزمرهشان رخ میدهد خواننده را به خود میآورد و منقلب میکند.