صحنه خالیست. پهلوان در وسط صحنه که میدان معرکه است چمباتمه زده در هیئتی اسطورهای. چند زنجیر و چند سنگ وزنه و یکی دو سینی پاره، چند قطعه چوب. یک پتو، یک پالان حمالی و یک طناب همه بساط اوست. شاگرد پهلوان در خطی عمود بر پهلوان نشسته و با ورود حضار به میدان معرکه آواز غربت میخواند. با روشن شدن صحنه شاگرد از غم غربت رها شده با حضار تماشا کننده همراه میشود.