نمایش‌نامه

1417 و 2 نمایش‌نامه دیگر

... پدرش درخت سیب رو شروع خطاهاش می‌دونست. اما من این جوری فکر نمی‌کردم. درسته اون می‌خواست توی حیاط ما رو نگاه کنه. صداهایی می‌شنید، اما کسی رو نمی‌دید. دیوار ما بین ما بلندتر از اونی بود که اون بتونه سرک بکشه برای همین، مجبور بود از درخت سیب بره بالا. تا اون موقع چیزی رو از بالا ندیده بود. بعدها خودش این‌ها رو بهم گفت. اولین‌بار همون‌جا هم‌دیگه رو دیدیم. من با گچ مدرسه داشتم توی حیاط خونمن نقاشی می‌کشیدم، یه آدم، یه مرد. آدمی که تا قبل از اون صورت نداشت، اما بعد از دیدن یونس، چهره‌ی نقاشی‌های من پیدا شد. بعد‌ها مادرش از گناهی گفت که اون روز از بالا رفتن از درخت نصیب هر دوی ما شد...

افراز
9789642430567
۱۳۸۸
۹۶ صفحه
۴۷۰ مشاهده
۰ نقل قول