گلوریا 1: روی یه ویلچر، دود سیگار از تو لوله پلاستیکی که زیر گلوش فرو کرده بود بیرون میزد. دکترها از اینکه وادارش کنن ترک کنه، ناامید شده بودن. نکته چی بود؟ تا آخرین دم، اون مرد با ـ همه: نور ابدی چشمکزن گلوریا 2: یه نخ کنت گلوریا 1: که بین انگشتهای کثیف و زرد رنگش جا خوش کرده بود. هنوزم اون رکابی مسخره آبی تنش بود. 47 سالش بود...