تامارا هستم که کسانی شبیه اینها جنین از زهدانم بیرون میکشن... خون و گوشت و چرک و پوست کبود فرزندی که هفت ماه با خودم حمل میکردم، روی زمین و دیوارهای اتاقم پاشیده شده... هیکلهای برهنهشون مثل تمام خونههای این شهر، تو تخت خواب من هم روی هم می لولن... بوی تعفن بزاقشونو استشمام میکنم که مثل بوی پیشاب مونده زیر گذر خیابوناس...