هامان: همان گونه که شیخ همسایه بر جنازه مادرت، مهراوه آمد! نماز خواند تکریماش کرده و گفت این زن، زن صالحی بود و بیگمان در حضور فاطمه زهرا خواهد بود. (مکث) مهربان بود با ما شیخ همسایه! (مکث) اگر مسکر خورده بودم، هایهای گریههایم اینک آسمان را گرفته بود. (آه میکشد.) ای مهراوه! ای مهراوه! فرود: میخواهم یاریاش کنید پدر! یا اینگونه بگویم، میخواهم یاریمان کنید پدر، بیمجلس وعظ شیخ ابوالفتوح، جان شهرری خاموش مانده است. هامان: من چه میتوانم بکنم پسرم؟ فرود: حاکم شهرری اگر از یک اهل ری سخنشنوی داشته باشد آن هم شما هستید، بروید و بخواهید این منع که شیخ را کرده، بردارد.