ذهن مونا هم درگیر همین پنهانکاریها بود. این نیاز مشترک ما را آرامتر و با هم مهربانتر میکرد. مثل جفتی تبهکار، که پنهانکارانه پیش میرفتیم، و دزدانه رفتار میکردیم تا شناسایی نشویم: فراریانی از چنگ عدالت. هرگز فراموش نمیکردیم که رابطهی ما پنهانیست، و با اینکه دربارهی بارداری صحبت میکردیم، خیلی کمحرفی از بچه به میان میآوردیم، مگر به عنوان مشکلی که سعی داشتیم حل کنیم.