عصری موقع اومدنم به اینجا یکی بهم گفت ـ «دکتر خیئل، آیا فقیر بودن نشانهای از حسته؟» [دهانش را طوری باز میکند که انگار میخندد، ولی بیصدا] من گفتم:«نه، نیست.» [مکث] ولی مسلما هست. [مکث] هاهاهاها.
دانوب
کافه محلهای در بوداپست. آقای شاندور پشت میز نشسته است. کت و شلوار قهوهای، پیرهن سفید و کراوات و کفش مشکی دارد. روی میز پیکی نوشیدنی و روزنامهای تا نخورده است در این لحظه پل به او نزدیک میشود و...