قهرمان ماجرا، درست قبل از این که به کوچه بپیچد نگاهی به میدان نبرد انداخت. دید قلدر کلاس همچنان طاقباز روی کوله پشتیاش افتاده و با تکان دادن دست و پای چاق و گندهاش سعی میکند از روی زمین بلند شود، ولی گویا نیروی جاذبه ولکن او نبود و نمیگذاشت از روی زمین کنده شود. پهلوان پنبه مانند لاکپشتی که به پشت افتاده باشد بیهوده دست و پا میزد و تقلا میکرد. درست است که گوشه هر چقدر هم خوب و مناسب باشد نمیتواند جای یک اتاق مستقل را بگیرد ولی بهتر از آن است که برای درس خواندن ندانم کجا بنشینم و کیف و کتابم را کجا پهن کنم.