کاکلی: ما نمیدونیم کجا بریم و چطوری لونه بسازیم. ننه بارون: اگه تلاش کنید و دنبالش برید موفق میشید. من یه خونه قدیمی دارم که کنارش یه مزرعه بزرگه. ولی سالهاس که دیگه مزرعه ما آباد نیست. گلهای گندم و آفتابگردان بهترین دوستان من هستند. یه وقتی پرندههای زیادی مهمون ما بودن. ولی از وقتی بابا نیاز رفته سفر، من تنها شدم و به کار مزرعه نمیرسم. کاکلی: کجا رفته سفر؟ ننه بارون: اون پیر شد و رفت جایی که همه ما یه روز میریم.