نمایشی که مردم برای دیدن آن به تماشاخانه آمدهاند، نمایش " منجی و ناجی" است، اما با سکته کردن بازیگر نقش اول، آن هم در موقعی که نمایش باید شروع بشود، " کارگردان" به صحنه میآید و با علم و تجربهای که در شناخت انسان در شخصیتهای مختلف دارد، با دعوت یکی از تماشاگران به صحنه، " بدیههسازی" نمایشی را که این تماشاگر و همسر و یک دوست او، در فضایی بین واقعیت و مجاز، بازی خواهند کرد، آغاز میکند. انتظار نمیرود که خود " کارگردان" از حرفها و حرکتهایی که این سه تماشاگر در صحنه خواهند داشت، آگاه باشد. آیا " تماشاگران" در صحنه " بازیگر" نمایش پنهان زندگی خود خواهند شد؟ روابط گوناگون انسانها و نقشی که طبیعت در مقام " کارگردان"، در پهنة میان " جبر" و " اختیار"، در جریان زندگی آدمیزاد دارد، و تفاوت پیوندهای زن و مرد با طبیعت، از جملة مضمونهایی است که در این داستان نیم " رئالیستی" و نیم " سمبولیک" در هم ترکیب شده است.