در ضمن، همانطور که میشود با چند تا خیار رنده شده ماستی را که از شیر عمل آمده آبدوغ خیار کرد و جمعی را خوش و خندان، با چاشنی توهم هم میشود از عشق چنان اکسیرهایی به دست آورد که با خوراندنش به مردم میتوان بارهای مصیبت و فلاکت ده آدم نچشیده را از گردهشان کشید. اما از آنجا که در این عالم تک و توک معدههایی مثل معده کوفتی من وجود دارند که تاب و تحمل شیر را ندارند، روانهایی هم هستند که حتی با سوسوی عشق دچار کهیرهای تاولوار میشوند و با مانداگاریاش خود و معشوق و اطرافیان را به بدبختی میکشانند... شاید هم استقامت روانم، به لطف 36 سال مجردی و سرکردن با اسطورههایی چون لیلی و مجنون، شیرین و فرهاد و الیماشاالله، گزاره تامل برانگیز نمای دیگری بود که از عشق و عاشقی توی مغزم انبار کرده بودم.