فرناندو کراپ، ثروتمند و پر انرژی در نامهای به جولیا مینویسد: دوشیزه گرانبها، به من گفته شد که شما زیباترین دختر شهری هستید که من مدت کوتاهی در آن اقامت دارم. من شما را با پدرتان در پارک دیدم... شما زیباترین هستید و من با شما ازدواج خواهم کرد... و جولیا در جوابش مینویسد: آقای محترم، از نامهتان فهمیده میشود که شما مرا از پدرم خریدهاید... بماند، چون پدر من آنقدر مقروض است که حاضر است مرا به هر قیمتی بفروشد... این شروع داستانی است که وقایع بسیاری به دنبال دارد. تانکرد دورست داستان عاشقانهای نوشته، یک قطعه تئاتری و او آن را «در جستجوی حقیقت» نامیده است. وقایع نمایشنامه آنقدر جذاب است که تا تمامش را نخواندهاید، از آن دست نخواهید کشید.