دفتر تلفن مخصوصش را بیرون آورد. الفها، بها تا یها رفت. هوس هیچ کدامشان را نداشت. فقط زرد قناری: «چشمهایش سبز سیر بود انگار.» یاد چشمهای ثریا اسفندیاری افتاد. «اعلیحضرت دوستش داشتند. حیف شد...» هر بار که به اروپا میرفت سری هم به ثریا میزد. اوایل به احترام و بعدها به امید. در آلبومش جای یک ملکه خالی بود. حرف و گفت دور و بر ملکه زیاد بود اما هر بار... . زن میانسال چاقی از جلو استخر رد شد. تیمسار نگاه چرخاند. حاضر نبود صبح به آن زیبایی را با دیدن زنی با آن شمایل خراب کند. تازه اگر تمایلی به این نوع داشت احتیاجی نبود به هیلتون بیاید.