با دو دستش صورتش را پوشانده بود و در اتاق کوچکش، در اتاق گرم و مطبوعی که پردههای کلفت و خوشرنگ آنرا از دنیای خارج جدا کرده بود، راه میرفت. بیرون سرد بود و برف میآمد. بوران غوغایی راه انداخته بود. اما پردهها و در و پیکر محکم نمیگذاشت که سرما به درون اتاق نفوذ کند.