رمان ایرانی

طلا بازی

حتم داشتم زیبا خانم هم یک روزی سوار بنز بابای بابا جیلی شده. جد بزرگ‌مان رفته بود دنبالش و در مرسدس پونتون 180 را برایش باز کرده بود. یا باباجیلی مرسدس بنز کوپه‌ی اس ال 350‌اش را پارک کرده بود جلو خانه‌ی اشرف خانم و تعظیم کرده بود و در را برای عشقش باز کرده بود و او با لبخند باشکوهی سوارش شده بود. هیچ کدام‌شان با حسرت از دنیا نرفتند. من هم نمی‌روم، زهرا هم نباید برود. هیچ ماشینی به پای این بنز نمی‌رسد. هیوندا در تبلیغش گفته بود کم مصرف و ارزان. مرسدس بنز هم زده بود: با حسرت از دنیا نروید.

چشمه
9786002295323
۱۳۹۳
۲۲۸ صفحه
۳۰۵ مشاهده
۰ نقل قول