جورجی... من آن موقع چشم بسته به فرانک اعتماد داشتم ـ خیال میکردم که اون زندگی رو کاملا میشناسه... من به زودی فهمیدم که او در مقابل بعضی چیزها ضعف نشون میده ـ این برای من یه نوع تازگی داشت. من این ضعفو در این آدم فوقالعاده دوس داشتم. به خاطر ضعفش اونو دوس داشتم... چون فکر میکردم میتونم اونو نجات بدم. اما حالا دیگه چیزی ازش نمونده که نجاتش بدم... خواهش میکنم بفرستینش به هتل، اون به استراحت احتیاج داره.