علی میدانست که قرار است به کجا برسند، به عصر تابستانی که به صدای خسخس باد در میان ستونهای تخت جمشید گوش دهند، به رقص آرام آب و بازی نور خورشید ظهر از زیر سیوسه پل و به صبحی که برای دیدن طلوع خورشید دریای شمال با قوقوی یاکریم کنار پنجره از خواب بیدار شوند و غروبها در قایقی که طنابش به به اسکله بند بود، بنشینند و پاهایشان را در آب بگذارند، همانطور که لرزش آب را حس میکنند به صدای جلز و ولز قرص خورشید به هنگام غروب در فاق دریای جنوب گوش کنند.