عمو و ثریا که به در آشپزخانه تکیه زده بود هم دست میزدند و از حرکات تند سهیل و آهنگی که میخواند همگی میخندیدند، آنقدر خندهشان بلند شده بود که رجب از باغ آمده و دم در عمارت به تماشا ایستاده بود و میخندید. فرزاد هم از کارهای سهیل متعجب شده بود و میخندید تا این که صدای در آمد و رجب در را باز کرد فرانک و کامران بودند که با دیر کردن آنها خودشان آمده بودند.