میتوانستم سرتاسر این خاطره را دوباره در ذهنم ببینم. فرن با آن چشمهای درخشان و غمگین به من نگاه میکند و ژتون قرمز را روی سینهام میگذارد. این چیزیست که من از ژتون قرمز دریافت میکنم. شبیه به هم. جور. تو و من. خواهر من، فرن. تنها ژتون قرمز من در سراسر این دنیای پهناور.