امروز یک مشتری ویژه به سمساری آمد. تا داخل شد گفتم: سلام جناب سروان، بفرمایید. یکه خورد. گفت: قبلا مرا دیدهاید؟ در آگاهی؟ گفتم: ابدا. گفت: پس از کجا فهمیدید من مامورم و سروان؟ گفتم: چرا هستید، البته اسلحه کوچکیست. خندید و پرسید: شما بازرس هستید یا سمسار؟ گفتم: من یک کهنه سربازم. بفرمایید بنشینید جناب سروان.