خاطراتش را غباری از زمان، زیر آواری از غم پنهان کرده بود اما عمق نگاهش، غم صدایش و مهربانی وجودش من را وادار کرد تا غبار این خاطره را کنار بزنم و با او سخن بگویم، و او قصه زندگیاش را تعریف کرد... خاطرهای به وسعت یک دنیا دوست داشتن در پس یک نگاه خیره به روبرو...