شنبه در فروغ سبز سینمایی رو آمد، پشت گاو زرد، سر بند بوق ورچاکید و چراغ روشن، توی هوار خودگردانی و پرچم ایالت فرو غلتید، مثل مرغ پرشکسته. بعدتر هم کمی پیش از چموشی زمین هوای شنبه سنگین شد، ماسید میان حلق و گلو، مجری از درون، از ته دل میلرزید. تکیه داده بود به تمثال مبارک، پشت میز خطابه انگار که گیر لبخوانی باشد، با نگاه واکشانده سر در گم. بیشتر اما نگاهش سوک حلقه میانی بود، روح به حریم سجده، در کجاوی منبت. آنجا را دیده بود هاله تابناکی جلایش داده، چتر بلور دلگشا، مثل حباب نورانی و ترکش انداخته از جبین بر میدان.