رمان ایرانی

بن‌بست اردیبهشت

می‌ترسیدم از این خانه بیرون بروم و ببینم دنیا عوض شده، یکی از کابوس‌های همیشگی‌ام همین است. برای خرید از خانه بیرون می‌روم. فروشگاه را پیدا نمی‌کنم. خیابان‌ها را نمی‌شناسم. راه برگشت را هم پیدا نمی‌کنم. ناگهان می‌بینم که کفش به پا ندارم. گاهی حتی لباس هم نپوشیده‌ام. همین‌طور توی خیابان راه افتاده‌ام. می‌خزم یک گوشه تاریک و فکر می‌کنم چطور باید به خانه برگردم. ناگهان کسی که پشت سرم ایستاده می‌گوید: «هرجا بری پیدات می‌کنن...»

هیلا
9786005639551
۱۳۹۴
۹۶ صفحه
۱۸۰ مشاهده
۰ نقل قول