... اما من آن موقع کبکی بودم که سرم را داخل لجبازی و غرور خودم کرده بودم، دختری احمق! کاش میتوانستیم از تجربیاتمان درست استفاده کنیم. من یک بار طعم تلخ خودسریام را چشیده بودم و نمیدانستم چرا باز آن را تکرار میکردم. شاید احتیاج به سنگی داشتم که آنقدر سرم محکم به آن بخورد تا بفهمم زندگی عروسکی نیست که بازیچه دست من بیعقل باشد...