مهی از تاریکی، در شهر لانه ساخته و ذرات خاکستری در هوا شناورند. ساختمانهای بی در، پنجرههای شکسته، دیوارهای فرو ریخته. تابلوهای ساختمانها تکان میخورند، درها باز و بسته میشوند. نسیم سردی تنم را میلرزاند. در این بیابان منجمد، قدم زنان از بین ماشینهای سوخته و زنگ زده عبور میکنم و به ناکجا آباد میروم.