گوینده: زهره زاهدی صبح شده بود و آفتابی تازه برآمده، بر سطح شیارهای موج گونه دریای آرام گرد طلا میپاشید. نزدیک 2 کیلومتر دورتر از ساحل، یک قایق ماهیگیری طعمهها را در آب انداخت و عبارت «بچهها، صبحانه!» در هوا برقی زد و چیزی نگذشت که هزاران مرغ دریایی از راه رسیدند تا برای تکههای غذا بجنگند و بگریزند. روز پر جنب و جوش دیگری آغاز میشد...