دراز میکشم، میدانم چکار کنم. تنها به روش آن فکر میکردم، به حالتهای آن، اما حالا تنها به خودم فکر میکنم. اینجا، در این سالن، به این بطری، به بستههای دارو فکر میکنم. تنها من، درپوش، تیوپ... دهانم را باز میکنم. بستهها را روی زبانم میگذارم، بطری را به سمت لبهایم می برم و محتویات آن را میبلعم... به شیوه کار فکر میکنم و نه هیچ چیز دیگری... نه بابا، نه مامان، به خصوص به مامان نه... به خرد شدنم فکر میکنم. اینجا کاملا تنها هستم، من با خرد شدنهایم... میدانم چه میکنم. مامان و بابا بعدها موضوع را خواهند فهمید، البته شاید... اما ابدا برایم اهمیتی ندارد.