«چیه مادر جون؟! خیالت دفعه آخریه که همو میبینیم. همهمون مسافریم. یه روز اومدیم یه روز هم باید بریم. بد به دلت راه نده. بادمجون بم آفت نداره. دعا کن بمیرم اما ذلیل نشم. دلم واسه میرزا علیاکبر خیلی تنگه. برو نگرون هیچی نباش. حواست به شوهرت باشه. خدا یکی شوهر یکی. از قدیم گفتن اگه مادرت مرد روتو کن به بابات. اگه بابات مرد روتو کن به شوهرت. اما وقتی شوهرت رفت باید روتو بکنی به دیوار. من پنجاه ساله که روم به دیواره. دلم واسه شوهرم تنگ شده.»