مجموعه داستان داخلی

افغانی‌کشی

مامورها ریختند توی اتاق کارش. حکم جلب را نشانش دادند. ندید. خیره شده بود به حلقه شوریده زیر بغل سرباز و اتیکت روی لباسش: محمد پیرای. به دست‌هایش دست‌بند زدند. سنگینی نگاه همکاران زانوهایش را می‌لرزاند. شاید هم سنگینی نگاه همکاران نبود و چیز دیگری بود. گرمای هوا با بوی تن سربازها، بوی آفتاب‌سوخته تن سرباز محمد پیرای... هر چیزی می‌توانست باشد... به زحمت سوار ماشین پلیس شد. ماشین همان بو را می‌داد. بوی... بوی ترس و حقارت...

پیدایش
9786002961891
۱۳۹۴
۳۲۸ صفحه
۲۰۲ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های محمدرضا ذوالعلی
بولوار پارادیس
بولوار پارادیس ناگهان چیز آشنایی احساس کرد. کیفیتی نامعلوم توی فضا موج می‌زد که ذهنش را به شدت درگیر می‌کرد اما نمی‌دانست چیست. با سرگشتگی اطراف را نگاه کرد. سعی کرد بفهمد چه چیزی روی او این تآثیر را گذاشته. احساس آشنایی داشت. شاید چیزی یا کسی را دیده بود که می‌شناخت. چیز خاصی ندید. همه‌چیز به طرزی معمول و آشنا غریب ...
مشاهده تمام رمان های محمدرضا ذوالعلی
مجموعه‌ها