خانم ریاحی میگوید:«چرا مدام دردسر درست میکنی؟» صدای گریه بچه نمیگذارد بخوابد. جیغ میزند؛ درست کنار گوشش. پتو را روی سرش میکشد. بچه بلندتر جیغ میزند. میگوید: «ساکت شو، باید درس بخوانم، فردا امتحان شیمی دارم، میفهمی؟» بچه ساکت نمیشود. حروف جدول مندلیف دور سر بچه میچرخند. با اربیتالها بازی میکند و مثل بادکنک میفرستدشان هوا. مینشیند روی شکمش. بالا و پایین میپرد. کم مانده بالا بیاورد. با هر دو دست، محکم هلش میدهد، پرت میشود روی زمین و سرش میخورد به سرامیک کف اتاق، گرومپ صدا میدهد و میشکند. شاید این کابوس آن دختر بوده. دختری که هفته پیش ناگهان از توی پاکت پرید بیرون و آمد نشست وسط زندگی من. مدام میبینمش که اشک میریزد. لابد تلفن کرده و جواب آزمایش را پرسیده، اما باور نکرده. بعد ایستاده توی دستشویی به امید دیدن یک خط قرمز روی کاست پلاستیکی، ولی دو خط قرمز موازی ظاهر شده...