قصهها واقعی میشوند یا زندگی شبیه قصه میشود. خاله خمیره از آتش تنور جان میگیرد و میگوید: ای خاله خمیره جان، دیدی برگشتم. حروف الفبا از کتابها بیرون میپرند و دست تکان میدهند. سمیه آهو میشود و دنبال شیر میگردد. کفشهای کتانی فاطمه در کفشخانه منتظر نشستهاند. خانه کیوان تا ابد بوی سوسیس خواهد داد. امشب هم قاب کهنه خانه را هزار ستاره پر کرده است. کوتولهها میخندند و قصهای تازه از چشمهایشان بیرون میریزد.